»»»»»سایه در خورشید

متن مرتبط با «جانم» در سایت »»»»»سایه در خورشید نوشته شده است

آرام جانم مادرم...

  • ​​​​​​ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رودمن مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از اوگویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رودگفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درونپنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رودمحمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروانکز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌روداو می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشاندیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رودبرگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشمچون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رودبا آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد اودر سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رودبازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رودشب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوموین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رودگفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گلوین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رودصبر از وصال یار من برگشتن از دلدار منگر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌روددر رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم که جانم سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفاطاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم...

  • ​​​​​​ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رودوآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رودمن مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از اوگویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رودگفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درونپنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رودمحمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروانکز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌روداو می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشاندیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رودبرگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشمچون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رودبا آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد اودر سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رودبازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنینکآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رودشب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوموین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رودگفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گلوین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رودصبر از وصال یار من برگشتن از دلدار منگر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌روددر رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رودسعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفاطاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها