»»»»»سایه در خورشید

متن مرتبط با «خواب» در سایت »»»»»سایه در خورشید نوشته شده است

غزلی که هر صبح بعد از دیدن خواب مادرم می‌خوانم با اشک...

  • سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای منجور مکن جفا مکن نیست جفا سزای منبا ستم و جفا خوشم گرچه درون آتشمچونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای منچونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشاننرخ نبات بشکند چاشنی بلای منعود دمد ز دود من کور شود حسود منزفت شود وجود من تنگ شود قبای منآن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمانذره به ذره رقص در نعره زنان که‌های منآمد دی خیال تو گفت مرا که غم مخورگفتم غم نمی‌خورم ای غم تو دوای منگفت که غم غلام تو هر دو جهان به کام تولیک ز هر دو دور شو از جهت لقای منگفتم چون اجل رسد جان بجهد از این جسدگر بروم به سوی جان باد شکسته پای منگفت بلی به گل نگر چون ببرد قضا سرشخنده زنان سری نهد در قدم قضای منگفتم اگر ترش شوم از پی رشک می‌شومتا نرسد به چشم بد کر و فر ولای منگفت که چشم بد بهل کو نخورد جز آب و گلچشم بدان کجا رسد جانب کبریای منگفتم روزکی دو سه مانده‌ام در آب و گلبسته خوفم و رجا تا برسد صلای منگفت در آب و گل نه‌ای سایه توست این طرفبرد تو را از این جهان صنعت جان ربای منزینچ بگفت دلبرم عقل پرید از سرمباقی قصه عقل کل بو نبرد چه جای من«مولانا» بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک خواب طولانی!

  • اگر هر اتفاقی که برای هر کسی و در هر جای دنیا بخواهد بیوفتد و قبلش تو خوابش را ببینی آن‌هم با تمام جزئیاتش اسمش چیست؟ خواب؟!این‌که بعضی‌وقت‌ها حتی جلوتر بروی و خودت را هم‌زمان با آن اتفاق و با آن شخص و در آن محل و مکان و موقعیت ببینی اسمش چیست؟ باز هم خواب؟!یا این‌که کسی قصد و تصمیم کاری را داشته باشد و تو اما زودتر از آن شخص هم انجام آن کار، هم سرانجامش را در خواب ببینی چه؟!شاید همه‌ی این‌ها اسمش خواب باشد اما یک کم عجیب نیست؟!البته قبل از آن‌که یک کم عجیب باشد، حقیقتی باورنکردنی است! حتی برای خودم!تا جایی که گاهی فکر می‌کنم شاید تعبیر آن خواب‌هایم هم خودش یک خواب باشد!یک خواب طولانی... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ملاقات در «خواب»(!)

  • کلبه‌ی کوچیکِ دلم، شکسته بود پنجره‌هاش...نه دَری داش که باز بشه، نه باز می‌کردم اگه داش!هر کی می‌اومد طرفش، تا می‌دیدم برقِ نگاش...یه سنگی از پشتِ شیشه، شلیک می‌کردم تو چشاش!کلبه‌ی کوچیکِ دلم، شکسته بود پنجره‌هاش...چون که دَرش باز نمی‌شد، روی اراذل و اوباش!یه شب اما تو خواب دیدم، اونی که می‌میرم براشداشت می‌اومد به سمتم و اسب سفیدی زیر پاش...کلبه‌ی کوچیکِ دلم، شکسته بود پنجره‌هاش...بادی وزید، نوری پاشید، بارونی شد چشام باهاش.......و از آن مهرِ ماهِ من تا این مهرماه که بیاید، من دو ساله می‌شود! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها