ملاقات در «خواب»(!)

ساخت وبلاگ

کلبه‌ی کوچیکِ دلم، شکسته بود پنجره‌هاش...

نه دَری داش که باز بشه، نه باز می‌کردم اگه داش!

هر کی می‌اومد طرفش، تا می‌دیدم برقِ نگاش...

یه سنگی از پشتِ شیشه، شلیک می‌کردم تو چشاش!

کلبه‌ی کوچیکِ دلم، شکسته بود پنجره‌هاش...

چون که دَرش باز نمی‌شد، روی اراذل و اوباش!

یه شب اما تو خواب دیدم، اونی که می‌میرم براش

داشت می‌اومد به سمتم و اسب سفیدی زیر پاش...

کلبه‌ی کوچیکِ دلم، شکسته بود پنجره‌هاش...

بادی وزید، نوری پاشید، بارونی شد چشام باهاش...

.

.

.

.

و از آن مهرِ ماهِ من تا این مهرماه که بیاید، من دو ساله می‌شود!

»»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:38