سیر نمیشوم ز تو ای مه جان فزای منجور مکن جفا مکن نیست جفا سزای منبا ستم و جفا خوشم گرچه درون آتشمچونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای منچونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشاننرخ نبات بشکند چاشنی بلای منعود دمد ز دود من کور شود حسود منزفت شود وجود من تنگ شود قبای منآن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمانذره به ذره رقص در نعره زنان کههای منآمد دی خیال تو گفت مرا که غم مخورگفتم غم نمیخورم ای غم تو دوای منگفت که غم غلام تو هر دو جهان به کام تولیک ز هر دو دور شو از جهت لقای منگفتم چون اجل رسد جان بجهد از این جسدگر بروم به سوی جان باد شکسته پای منگفت بلی به گل نگر چون ببرد قضا سرشخنده زنان سری نهد در قدم قضای منگفتم اگر ترش شوم از پی رشک میشومتا نرسد به چشم بد کر و فر ولای منگفت که چشم بد بهل کو نخورد جز آب و گلچشم بدان کجا رسد جانب کبریای منگفتم روزکی دو سه ماندهام در آب و گلبسته خوفم و رجا تا برسد صلای منگفت در آب و گل نهای سایه توست این طرفبرد تو را از این جهان صنعت جان ربای منزینچ بگفت دلبرم عقل پرید از سرمباقی قصه عقل کل بو نبرد چه جای من«مولانا» بخوانید, ...ادامه مطلب
مادر بهشت من همه آغوش گرم توستگوئی سرم هنوز به بالین نرم توستپیوسته در هوای تو چشمم به جستجوستهرلحظه با خیال تو جانم به گفتگوستدر خواب و خیال همه با توام هنوزتنهائیم مباد که تیره است بیتو روزدائم حریم قدس تو احساس میکنماحساس قدس آن دم انفاس میکنمموسیقی بهشت همانا صدای توستگوش دلم به زمزمه لای لای توستمادر به قصههای تو میخفت غصههامیرفت چشم و گوش به دنبال قصههابا شادیت نبود غمی را مجال ایستامّا به گریه تو هم آفاق میگریستصد قصه عشق بودی و میخواندمت مدامرفتیّ و ماند قصه صد عشق ناتمامای سینه داشته سپر هر بلای مناکنون بکن شفاعت من با خدای منامروز هستیم به امید دعای توستفردا کلید باغ بهشتم رضای توستاین راز آن حدیث که نقل از پیمبر استجنت نهاده زیر قدمهای مادر است«شهریار» بخوانید, ...ادامه مطلب
«نمیتونی گولم بزنی دنیا! برو! برو که سه طلاقهت کردم!»این را مادر خدا بیامرزم همیشه میگفت!و بعدش ماجرای شنیدنی سهطلاقهکردن دنیا توسط امام علی(ع) را...که امیرالمومنین در حالی که شب، پردههای خود را افکنده بود و در محراب ایستاده، محاسن را به دست گرفته، چون مار گزیده به خود میپیچید و محزون میگریست و میگفت:ای دنیا! ای دنیای حرام! از من دور شو! آیا برای من خودنمایی میکنی؟ یا شیفتهی من شدهای تا روزی در دل من جای گیری؟ هرگز مبادا! غیر مرا بفریب که مرا در تو هیچ نیازی نیست! تو را سهطلاقه کردهام تا بازگشتی نباشد! دوران زندگانی تو کوتاه! ارزش تو اندک! و آرزوی تو پست است! آه از توشهی اندک! و درازی راه! و دوری منزل! و عظمت روز قیامت...«نهج البلاغه، حکمت ۷۷»..+ و میم مثل مادر, ...ادامه مطلب
...به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد....با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهرهیچکس، هیچکس اینجا به تو مانند نشد....هر کسی در دل من جای خودش را داردجانشین تو در این سینه خداوند نشد!!....خواستند از تو بگویند شبی شاعرهاعاقبت با قلم شرم نوشتند نشد!...«فاضل نظری» بخوانید, ...ادامه مطلب
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرودمن ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از اوگویی که نیشی دور از او در استخوانم میرودگفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درونپنهان نمیماند که خون بر آستانم میرودمحمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروانکز عشق آن سرو روان گویی روانم میروداو میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشاندیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرودبرگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشمچون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرودبا آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد اودر سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرودبازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرودشب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوموین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرودگفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گلوین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرودصبر از وصال یار من برگشتن از دلدار منگر چه نباشد کار من هم کار از آنم میروددر رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم که جانم سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفاطاقت نمیآرم جفا کار از فغانم میرود... بخوانید, ...ادامه مطلب