حیا + غیرت = امنیت!

ساخت وبلاگ

بچه‌ها خیلی روحیه‌شون کسل بود؛ آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه‌ها شده بود. یه دفعه صدای شادی بچه‌ها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برا سرکشی، بچه‌ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه‌شون کلاً عوض شد. ده، بیست دقیقه بیش‌تر نگذشته بود که یه خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبی بلند شده بود؛ همین‌که گرد و غبار نشست، دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره. رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم. دو تا عکس ازش گرفتم، یکی از تموم بدنش، یکی از صورتش، یه قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تو حال خودشه و داره زیر لب زمزمه‌ای می‌کنه. رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود که دیگه شهید شد…

.

.

.

حیا + غیرت = امنیت!

اگر به واسطه‌ی خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم، به خدای کعبه قسم؛ از مردان بی‌غیرت و زنان بی‌حیا نمی‌گذرم...

»»»»»سایه در خورشید...

ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 103 تاريخ : چهارشنبه 11 آبان 1401 ساعت: 13:17