به زمین که آمد،
میخواندند؛
باز شب شد، آفتاب نیامد، طیبه درآمد...
.
.
.
اونم مثل نوّهاش عاشق مادربزرگش بود و همسن نوّهاش بود که مادربزرگش رو از دست داد.
مثل من عاشق مادرش بود و همسن من بود که مادرش رو از دست داد.
و حالا اون همسن مادرش بود و من همسن اون وقتی که اون مادرش رو از دست داد.
.
.
.
به آسمان که رفت،
میخوانیم؛
باز شب شد، مهتاب درآمد، طیبه نیامد... »»»»»سایه در خورشید...
برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 28