»»»»»سایه در خورشید

متن مرتبط با «هفت شین در ایران باستان» در سایت »»»»»سایه در خورشید نوشته شده است

غزلی که هر صبح بعد از دیدن خواب مادرم می‌خوانم با اشک...

  • سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای منجور مکن جفا مکن نیست جفا سزای منبا ستم و جفا خوشم گرچه درون آتشمچونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای منچونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشاننرخ نبات بشکند چاشنی بلای منعود دمد ز دود من کور شود حسود منزفت شود وجود من تنگ شود قبای منآن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمانذره به ذره رقص در نعره زنان که‌های منآمد دی خیال تو گفت مرا که غم مخورگفتم غم نمی‌خورم ای غم تو دوای منگفت که غم غلام تو هر دو جهان به کام تولیک ز هر دو دور شو از جهت لقای منگفتم چون اجل رسد جان بجهد از این جسدگر بروم به سوی جان باد شکسته پای منگفت بلی به گل نگر چون ببرد قضا سرشخنده زنان سری نهد در قدم قضای منگفتم اگر ترش شوم از پی رشک می‌شومتا نرسد به چشم بد کر و فر ولای منگفت که چشم بد بهل کو نخورد جز آب و گلچشم بدان کجا رسد جانب کبریای منگفتم روزکی دو سه مانده‌ام در آب و گلبسته خوفم و رجا تا برسد صلای منگفت در آب و گل نه‌ای سایه توست این طرفبرد تو را از این جهان صنعت جان ربای منزینچ بگفت دلبرم عقل پرید از سرمباقی قصه عقل کل بو نبرد چه جای من«مولانا» بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مادر...

  • مادر بهشت من همه آغوش گرم توستگوئی سرم هنوز به بالین نرم توستپیوسته در هوای تو چشمم به جستجوستهرلحظه با خیال تو جانم به گفتگوستدر خواب و خیال همه با توام هنوزتنهائیم مباد که تیره است بی‌تو روزدائم حریم قدس تو احساس می‌کنماحساس قدس آن دم انفاس می‌کنمموسیقی بهشت همانا صدای توستگوش دلم به زمزمه لای لای توستمادر به قصه‌های تو می‌خفت غصه‌هامی‌رفت چشم و گوش به دنبال قصه‌هابا شادیت نبود غمی را مجال ایستامّا به گریه تو هم آفاق می‌گریستصد قصه عشق بودی و می‌خواندمت مدامرفتیّ و ماند قصه صد عشق ناتمامای سینه داشته سپر هر بلای مناکنون بکن شفاعت من با خدای منامروز هستیم به امید دعای توستفردا کلید باغ بهشتم رضای توستاین راز آن حدیث که نقل از پیمبر استجنت نهاده زیر قدم‌های مادر است«شهریار» بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به روایت حضرت مادر

  • «نمی‌تونی گولم بزنی دنیا! برو! برو که سه طلاقه‌ت کردم!»این را مادر خدا بیامرزم همیشه می‌گفت!و بعدش ماجرای شنیدنی سه‌طلاقه‌کردن دنیا توسط امام علی(ع) را...که امیرالمومنین در حالی که شب، پرده‌های خود را افکنده بود و در محراب ایستاده، محاسن را به دست گرفته، چون مار گزیده به خود می‌پیچید و محزون می‌گریست و می‌گفت:ای دنیا! ای دنیای حرام! از من دور شو! آیا برای من خودنمایی می‌کنی؟ یا شیفته‌ی من شده‌ای تا روزی در دل من جای گیری؟ هرگز مبادا! غیر مرا بفریب که مرا در تو هیچ نیازی نیست! تو را سه‌طلاقه کرده‌ام تا بازگشتی نباشد! دوران زندگانی تو کوتاه! ارزش تو اندک! و آرزوی تو پست است! آه از توشه‌ی اندک! و درازی راه! و دوری منزل! و عظمت روز قیامت...«نهج البلاغه، حکمت ۷۷»..+ و میم مثل مادر, ...ادامه مطلب

  • خداحافظ مادر اما...

  • ...به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه‌ای بند نشد....با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهرهیچ‌کس، هیچ‌کس این‌جا به تو مانند نشد....هر کسی در دل من جای خودش را داردجانشین تو در این سینه خداوند نشد!!....خواستند از تو بگویند شبی شاعرهاعاقبت با قلم شرم نوشتند نشد!...«فاضل نظری» بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آرام جانم مادرم...

  • ​​​​​​ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رودمن مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از اوگویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رودگفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درونپنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رودمحمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروانکز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌روداو می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشاندیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رودبرگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشمچون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رودبا آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد اودر سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رودبازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رودشب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوموین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رودگفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گلوین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رودصبر از وصال یار من برگشتن از دلدار منگر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌روددر رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم که جانم سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفاطاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پدر

  • به نام خدا که رحمتش بی‌اندازه است و مهربانی‌اش همیشگی سوگند به صف‌بستگان [مانند فرشتگان، نمازگزاران و جهادگران] که صفی [منظم و استوار] بسته‌اند. و به بازدارندگان که [انسان را از گناهان] به شدّت باز می‌دارند.. خلوتگاهی ساخته‌ام از خیالم در خورشید؛ پذیرای دل‌هایی که دوست می‌دارند، می‌سوزند، می‌لرزند اما، هرگز تسلیم نمی‌شوند.... و دیگر این‌که؛ به جز «لئا»؛ (دختری که رو به سوی خدا دارد...) «دیوونه‌‌ی داداشیِ» وبلاگِ «قطعه ۲۶»«طاها»ی «سایه در خورشید» «سایه‌ی حاج‌قاسم» «سایه» و «سایه‌ی هیچ» هر کدام‌شان هم با افتخار «درباره‌ی‌ من» است...! . . . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تنها مثل «سایه در خورشید»!

  • به نام خدا که رحمتش بی‌اندازه است و مهربانی‌اش همیشگی سوگند به صف‌بستگان [مانند فرشتگان، نمازگزاران و جهادگران] که صفی [منظم و استوار] بسته‌اند. و به بازدارندگان که [انسان را از گناهان] به شدّت باز می‌دارند.. خلوتگاهی ساخته‌ام از خیالم در خورشید؛ پذیرای دل‌هایی که دوست می‌دارند، می‌سوزند، می‌لرزند اما، هرگز تسلیم نمی‌شوند.... و دیگر این‌که؛ به جز «لئا»؛ (دختری که رو به سوی خدا دارد...) «دیوونه‌‌ی داداشیِ» وبلاگِ «قطعه ۲۶»«طاها»ی «سایه در خورشید» «سایه‌ی حاج‌قاسم» «سایه» و «سایه‌ی هیچ» هر کدام‌شان هم با افتخار «درباره‌ی‌ من» است...! . . . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ملاقات در «خواب»(!)

  • کلبه‌ی کوچیکِ دلم، شکسته بود پنجره‌هاش...نه دَری داش که باز بشه، نه باز می‌کردم اگه داش!هر کی می‌اومد طرفش، تا می‌دیدم برقِ نگاش...یه سنگی از پشتِ شیشه، شلیک می‌کردم تو چشاش!کلبه‌ی کوچیکِ دلم، شکسته بود پنجره‌هاش...چون که دَرش باز نمی‌شد، روی اراذل و اوباش!یه شب اما تو خواب دیدم، اونی که می‌میرم براشداشت می‌اومد به سمتم و اسب سفیدی زیر پاش...کلبه‌ی کوچیکِ دلم، شکسته بود پنجره‌هاش...بادی وزید، نوری پاشید، بارونی شد چشام باهاش.......و از آن مهرِ ماهِ من تا این مهرماه که بیاید، من دو ساله می‌شود! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آخه چقدر تو بدی دنیا!

  • چرا من نمی‌تونم فراموشت کنم پدر؟!هنوز داری جلوی چشمام راه می‌ری...هنوز صدای تند و آروم پاهات تو گوشمه....صدای کوتاه و بلند ناله‌هات...صدات وقتی که از شدت درد سراغ اون قرص قرمزه، همون مسکن همیشگی‌ رو می‌گرفتی ازم هر شب ساعت دو نصفه شب و بعدش می‌پرسیدی چرا بیدارم هنوز و نمی‌دونستی علت‌شو...الان فهمیدی پدر؟الان فهمیدی چقدر دوستت دارم یا نه هنوز هم؟!ببین دارم دق می‌کنم از دوریت...ببین این اشکامو... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آهای برانداز! ما تیم‌ملیِ مردمِ ایران هستیم...

  • روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می‌رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی‌وقفه شروع به فحش‌دادن و بد و بی‌راه‌ گفتن کرد.بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش‌مالی کرد، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و…محترمانه معذرت‌خواهی کرد و در پایان گفت: مادمازل! من لئون تولستوی هستم.زن که بسیار شرم‌گین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت: چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟تولستوی در جواب گفت: شما آن‌‌چنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!...+ با بازی زیبا و بُردِ بسیار بسیار زیباترِ تیم‌ملی فوتبال ایران، خیلی‌ از نامردمان هم، خیلی بیش‌تر به ما مردم، معرفی شدند! خیلی بیش‌تر... خدا رو شکر!ایران و ولز و جز و ولزِ برانداز... :) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • درد و دل!

  • در شبی که از هزار ماه بهتر است، همین که شکست، قدر پیدا می‌کند.آری؛ دل را می‌گویم.و شگفتا!در همان شبی که دلِ شکسته قدر دارد، سخت می‌شکند! خیلی هم سخت! دنده‌هایم را می‌گویم...این امّا یعنی؛دردهای آشنا...دردهای غریب...دردهای بومی...دردهای خانگی...دردهای نگفتنی...دردهای نهفتنی...دردهای... . . . . . . ای کسانی ‌که قوت غالب‌تان غم حسین است! التماس دعا... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هفت‌ «شین»

  •  ,هفت شین,هفت شین نوروز قدیم,هفت شین ایرانیان باستان,هفت سین زرتشتی,هفت شین نوروز,هفت شین چیست,هفت شین ایرانی,هفت شین ایران باستان,هفت شین هخامنشی,هفت شین در ایران باستان ...ادامه مطلب

  • درد

  •   کاش «وقت» نداشتم، نه «عافیت»! . . . آری... به قول «قیصر» عزیز؛ درد، حرف نیست درد، نام دیگر من است من چگونه خویش را صدا کنم؟  ,دردشتي,دردشة,درد,درد پاشنه پا,درد معده,دردسر والدین,درد قفسه,دردشة عراقنا,درد کف پا,درد دل ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها