آمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم...

ساخت وبلاگ

خوابِ تو شبی به چشمِ گریان دیدم

آمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم...

.

چون ابر ز دیده خونِ دل باریدم

آمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم...

.

از شدّتِ گریه گاه می‌لرزیدم

آمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم...

.

در خلوتِ غم به خویش می‌پیچیدم

آمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم...

.

من در دلِ شب، «شمس» را می‌دیدم

آمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم...

.

آن‌قدر ز مهرِ تو به دل بالیدم

آمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم...

.

.

.

چه کردی با دلم دورت بگردم...​​​

»»»»»سایه در خورشید...
ما را در سایت »»»»»سایه در خورشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:38