خوابِ تو شبی به چشمِ گریان دیدم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم...
.
چون ابر ز دیده خونِ دل باریدم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم...
.
از شدّتِ گریه گاه میلرزیدم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم...
.
در خلوتِ غم به خویش میپیچیدم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم...
.
من در دلِ شب، «شمس» را میدیدم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم...
.
آنقدر ز مهرِ تو به دل بالیدم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم...
.
.
.
چه کردی با دلم دورت بگردم...
»»»»»سایه در خورشید...برچسب : نویسنده : msayehdarkhorshida بازدید : 50